کد مطلب:28508 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

آرامش علی در جنگ












2226.الجمل- به نقل از محمّد بن حنفیه-: چون وارد بصره شدیم و در آن جا لشكرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم علی علیه السلام پرچم جنگ را به من داد و فرمود: «پیش از اقدام دشمن كاری علیه آنان انجام نده».[1] سپس خوابید.

تیرهای دشمن بر ما باریدن گرفت. او را از خواب، بیدار كردم.بیدار شد، در حالی كه چشم هایش را می مالید و جملیان فریاد می زدند: ای خونخواهان عثمان!

[ علی علیه السلام] در حالی كه جز یك پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: «با پرچم به پیش رو!». پیش رفتم و گفتم: ای پدر! در چنین روزی، تنها با یك پیراهن؟! فرمود: «هركس را مرگش [ به وقت خود ]خواهد گرفت. به خدا سوگند، در كنار پیامبرصلی الله علیه وآله بدون زره، بیشتر جنگیدم تا با زره».[2].

2227.مروج الذهب: جملیان بر سمت راست و چپ سپاه علی علیه السلام حمله می كردند و آن را از هم گسستند. در این هنگام، یكی از فرزندان عقیل به نزد علی علیه السلام آمد و علی علیه السلام بر كوهه زین اسب خود، به خوابی سبك فرو رفته بود. به علی علیه السلام گفت: عمو جان!راست و چپ سپاهت به چنان وضعیتی رسیده است كه می بینی و تو در حال چُرت زدنی؟

فرمود: «پسرِ برادر! خاموش باش. عمویت را روزی است كه از آن، درنمی گذرد. به خدا سوگند، عمویت باكی ندارد كه خود را بر مرگ فرو اندازد یا مرگ، خود را بر او فرو اندازد».[3].

2228.دعائم الإسلام: برای ما از علی علیه السلام روایت شده است كه در جنگ جمل، پرچم را به محمّد بن حنفیه سپرد و او را پیشاپیش خود فرستاد و حسن علیه السلام را در سمت راست سپاه و حسین علیه السلام را در سمت چپ گمارد و خود، پشت سر پرچمدار، سوار بر استر پیامبر خدا ایستاد.

محمّد بن حنفیه می گوید: دشمنان به ما نزدیك شدند و به سوی ما تیراندازی كردند و مردی را كشتند. به سوی امیرمؤمنانْ رو كردم.او را در خوابی سنگین یافتم.گفتم: ای امیرمؤمنان! در چنین وضعیتی می خوابی؟! ما را تیرباران كردند و مردی از ما را كشتند و مردم به هلاكت افتادند.

فرمود: «می بینم كه مانند دختران باكره، ناله می كنی. این پرچم، پرچم پیامبر خداست». آن را گرفت و تكانی داد كه باد آن به صورت ما خورد.بر آنها شورید، آستین هایش را بالا زد و سخت بر آنان حمله بُرد و با شمشیر، چنان بر آنان نواخت كه آستین قبایش [ از خون آنها] رنگین گشت و شمشیرش كج شد.[4].

2229.الإمامة و السیاسة- در گزارش از علی علیه السلام در جنگ جمل-: علی علیه السلام در لشكر آنان نفوذ می كرد، نیزه می زد و می كُشت.سپس بازگشت و گفت: «آب [ بدهید]، آب!».

مردی با ظرف عسل، نزد او آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! در این حال، آب برای شما صلاح نیست؛ ولی از این عسل به شما می نوشانم.

فرمود: «بده» و قدری از آن چشید.سپس فرمود: «به راستی كه عسل تو از طائف است».

مرد گفت: به خدا- ای امیرمؤمنان!- در شگفتم از این كه تو، در چنین روزی كه جان ها به حنجره ها رسیده است، عسل طائف را از دیگر عسل ها باز می شناسی!

علی علیه السلام به وی فرمود: «به خدا سوگند، ای برادرزاده! هرگز چیزی سینه عمویت را پُر نساخته و هرگز چیزی او را به هراس نینداخته است».[5].

ر.ك: ج 6، ص 176 (آرامش امام در عرصه نبرد).









    1. اشاره ب این كه آغازگر جنگ مباش.)م(.
    2. الجمل: 355.
    3. مروج الذهب: 375/2.
    4. دعائم الإسلام: 393/1.
    5. الإمامة والسیاسة: 96/1، جواهر المطالب: 34/2.